شعر : از سایه تا نور با دکتر بقایی
.
اطلاعات کاربری
درباره ما
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
دیگر موارد
آمار وب سایت

به احترام اساتیدم
به عشق پسرم
در سایه بودم
نه چون ناتوان بودم
که چونان دانه‌ای در دل خاک
در انتظار لحظه‌ی شکفتن
نه خاموش
که آرام
نه گم‌شده
که دل‌سپرده به راهی بی‌هیاهو
سکوت من
آغوش اندیشه بود
کار کردم، نوشتم
در سکوتی که فریاد بود
برای آنان که دل شنوا داشتند
در آن روزها
اساتیدم چراغهای راه من بودند
عشقم
نه دیده‌شدن
که دانستن و آموختن بود
و چه بزرگ است عشقی
که بی‌نیاز از دیده‌شدن می‌روید
اما روزی آمد
که نوری دیگر
در چشم‌هایم طلوع کرد
لبخند پسری
که آینده را در صدایش می‌دیدم
پدر بودن
همان جرقه‌ای شد
که سایه ها را پس زد
و مرا به سمت روشنایی راند
دیگر سکوت
سرود مرا در خود نمی‌گنجاند
در دنیایی
که گاه سرد است
و بی‌تفاوت
یاد گرفتم
امید را خودم بسازم
فرصت را خود بتراشم
از دل هیچ
برای همه‌چیز
نه برای آن‌که ببینند
بلکه برای آن‌که بدانند:
سایه پایان ندارد
اما هر انسانی
نوری درون خود دارد
که اگر بخواهد
می‌درخشد
من آمده‌ام
با زخم‌های خاموش
با قلبی که عاشق مانده
و با چشمانی
که هنوز در جست‌وجوی نور است
من آمده‌ام
تا بسازم
تا بکارم
تا هدیه کنم آن‌چه را آموخته‌ام
به نام عشق
و به یاد آنان که
روشنی را به من آموختند
اگر توانستم
نوری کوچک در دلی روشن کنم
همین کافی‌ست...
بگذار امید
دوباره جاری شود
بگذار عشق
ما را از نو بیافریند
بگذار سایه‌ها
راه را گم نکنند
که نور، همیشه هست
در دل‌ها
در نگاه فرزندان
و در یاد استادانی
که همیشه چراغ‌اند
چراغهای نورانی

---

دکتر حجت بقایی ،

تقدیم به تمامی اساتیدم، و پسرم





:: بازدید از این مطلب : 2
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : شاگرد استاد
ت : چهار شنبه 23 تير 1404
.
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
چت باکس
تبادل لینک هوشمند
پشتیبانی